در آغاز آفرینش، جهان دو پاره بود:
در بالای زمین، سرزمین روشنایی بود؛ جایی که خیر و خوبی در آن نفس میکشیدند، با آغوشی آرام و آسمانی روشن.
و پایین زمین، جایی بود که شر و بدی در سایهها میزیستند؛ خاموش، مضطرب و گرفتار حسادتی که آرامشان نمیگذاشت.
روزی این حسادت فروخورده، شکل آشوب به خود گرفت.
شر، تاب درخشش و آرامش سرزمین بالا را نیاورد و آتشی شد که خاک را به لرزش انداخت.
از دل این لرزش، نبردی نخستین زاده شد؛ نبردی که ریشههای جهان را تکان داد و روح زمین را به غوغایی بزرگ کشاند.
«شور خاک» روایت همان لحظه است:
لحظهای که زمین، سکوت خود را شکست؛
لحظهای که نیروی تاریکی از اعماق برخاست و نیروی نیکی در برابرش ایستاد.
در پیچوتاب خطوط، در تلاطم رنگها و در بافت ابریشم، ضربان این نبرد نخستین جان گرفته است—نبردی میان خواهش سایهها و فروغ روشنایی.
این طرح، یادآور آن است که جهان همیشه میان دو قطب در حرکت است:
آشوبی که از خاک برمیخیزد، و امیدی که از نور زاده میشود.